غم غربت...

ساخت وبلاگ
روزی که وبلاگ را ساختم، نوشتم روزمرگی‌های یک کاردرمان عشق مغز که می‌خواهد آشپزباشی شود! حالا بعد از چهار سال نه کاردرمان هستم، نه آشپزباشی! البته کمی از علاقه‌ام به مغز باقی مانده. از هیجان و افسردگی مهاجرت گذر کردم و آرام آرام خودم را از نو میسازم. کوبیدن و دوباره ساختن درد دارد. خیلی هم درد دارد و من هنوز بلد نیستم روزهایی که درد دارم چه‌کار بکنم. فقط این را می‌دانم که برای پنجشنبه‌هایی که جلسه‌ی درمان دارم ذوق دارم و هر هفته منتظرم پنجشنبه بیاید و هی ما، من را بکوبیم و دوباره بسازیم. بیشتر کتاب می‌خوانم، بیشتر فیلم میبینم،‌ کم‌تر نگرانم، بعضی وقت‌ها خیلی مراقب سلامتی‌ام هستم. یک مدتی خیلی خوب ورزش می‌کردم. حالا دو گربه‌ی نازنین دارم و زندگی دارد شکل دیگری به خود می‌گیرد. این‌ها را نوشتم که چه بشود نمی‌دانم. فقط دلم خواست این لحظه از اوایل بیست و هفت سالگی را ثبت کنم.  غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 65 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 17:18

یک سری آدم‌ها هم هستند که هرروز می‌نویسند. مهم نیست چه ساعتی و مکانی باشد، باید بنویسند. من اما از آن دسته آدم‌هایی هستم که هرروز باید حرف بزنند. نوشتنم نمی‌آید. از آن‌ها که ترجیح می‌دهند در واتس‌اپ پیام صوتی بفرستند تا پیام متنی. این می‌شود که هر صد سال یک بار می‌نویسم. مهم هم نیست که وبلاگ باشد یا دفتر خاطرات یا اینستاگرام. مثلا یک بار تصمیم گرفتم با الهام از یک سریال قدیمی ایرانی، برای فرزند نداشته‌ام بنویسم. از روزمرگی‌هایم، از اتفاق‌های مهم، از هر آن‌چه که شاید یک روزی به دردش بخورد. کاری ندارم که هیچ‌وقت فکر نکردم که شاید مهاجرت کنم و طفل معصوم شاید هیچ‌وقت فارسی خواندن را یاد نگیرد‌. یک بار برایش از آدم‌های دوست‌داشتنی زندگی‌ام نوشتم و نوبت بعدی نوشتم یک سالی از فوت مادربزرگم، یکی از آن آدم‌های دوست‌داشتنی‌ام، می‌گذشت. یا مثلا با تاثیر از کتاب دختر پرتقالی، میخواستم پدر فرزندم را با جزئیات خیلی زیاد توصیف کنم. برایش شروع کردم از زمان آشناییمان نوشتن که خوابم گرفته بود و به فرزندم قول داده بودم که فردا باقی داستان را برایش تعریف کنم. خودتان حدس می‌زنید دیگر، انگار هیچ وقت از آن خواب بلند نشده باشم. مثل نوشته‌های آدم‌هایی که دیگر بعد نوشته‌هایشان زنده نماندند و همه چی نیمه‌کاره باقی‌مانده باشد. خیلی دوست داشتم از آن آدم‌هایی بودم که پشت میز کارشان مینشتند، عینک کائوچویی گِردشان را به چشم می‌زدند، موهایشان را گوجه‌ای می‌کردند و نوشتن شروع می‌شد. آنقدر می‌نوشتند که روز شب شده بود و داستانشان تمام. بعد هم شب روی مبل تک‌نفره‌ی مخصوصشان می‌نشتند، آباژور کنار مبل را روشن می‌گذاشتند و آن‌قدر کتاب می‌خواندند که خوابشان می‌برد. واقعیت این است که من ه غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 61 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 17:18

وقتی تهران کلاس زبان میرفتم معلممان دائما می‌گفت:آلمانی یعنی نظم! اگر نظم نداشته باشی تو را چه به آلمان زندگی کردن.البته بعدا که به اتریش آمدیم و حتی چند روزی که برلین رفتیم فهمیدم آدمیزاد همه جای دنی غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:30

یک جایی خواندم بعد از مهاجرت زبان از آن‌ چیزهاییست که نهایتا تا یک نسل بعد انتقال پیدا می‌کند. مثلا شاید من خودم را تکه‌تکه کنم و بچه‌ام یاد بگیرد که توله‌سگ بشین کلافم کردی یعنی چه ! اما بچه‌ی او که غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:30

دقیق نمی دانم که چه اتفاقی افتاد. توی ذهنم آن‌قدر غرق در ماجرا بودم که از جزئیات خبری ندارم. فقط می‌دانم مامان و بابا از همان روز یکشنبه ساعت ۱۵:۲۲ بود که دیگر نبودند. بعد خواستیم عصر روز تعطیل گوشه‌ا غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:30

استادم خانم جوانی هست. به نظرم نهایتا سی و شش هفت سال بیشتر سن نداشته باشد. قد معمولی دارد اما اندامی ظریف با دست‌های کشیده دارد. پوستش سفید و چشمانش روشن است. به نظر من که زیباست. زیبایی‌اش وقتی برای غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 194 تاريخ : يکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت: 5:08

داستان به حدودا یک ماه و اَندی پیش برمیگردد.همان‌طور که غرق در سیاه‌چاله اینستاگرام شده بودم و صفحه ها را بالا و پایین می‌کردم به صفحه‌ی یکی از اصطلاحاً سلبریتی های اینستا رسیدم. همان که حیاط دلبر دار غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 222 تاريخ : پنجشنبه 2 اسفند 1397 ساعت: 19:59

استاد پایان نامه ام خواسته تا به انگلیسی برایش بنویسم که چه کارهایی می‌خواهم در ارشدم انجام دهم و چرا.بعد با خودم می گویم اگر از همان نوجوانی می‌نوشتی و دائم به بهانه درس خواندن از تمام کارهایی که دوس غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 159 تاريخ : پنجشنبه 2 اسفند 1397 ساعت: 19:59

از بچگی هایم از فوتبال بَدم می‌آمد. نمیدانم چرا!شاید چون فوتبال‌‌های لیگ ایران عصر جمعه بود.آن زمستان‌هایی که از چرت ظهرگاهی بیدار میشیدیم و آفتاب غروب کرده بود اما هنوز چراغ های خانه را روشن نکرده بو غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 2 اسفند 1397 ساعت: 19:59

چهارشنبه سوریِ چند سال پیش بود. نه همین چند سال پیشِ نزدیک، آنقدر دور که عمو حمید طبقه پایین خانه قدیمی‌مان زندگی می‌کردند و مادرجان هنوز بود. خانه ما و مادرجان دیوار به دیوار بود به همین خاطر هروقت ن غم غربت......ادامه مطلب
ما را در سایت غم غربت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozegareneshat بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 2 اسفند 1397 ساعت: 19:59